به گزارش پایگاه خبری-امیددنا: عزیز من! بیا کمی پیاده راه برویم! این، برای جوان ها که خیلی چیزها را فراموش کرده اند و خیلی چیزها را در آستانه ی فراموشی قرار داده اند، شاید عبرتی باشد...

به گزارش پایگاه خبری-امیددنا:

گیله مرد! بیا دیگر برنگردیم به جایی که هر نگاهی، بوی تعفّن نگاه یک مأمور را دارد. نمی‌شود؟

_نمی‌شود. تا شکنجه هست هیچ نقطه‌ای از جهان امن نیست.

صدای عطر تو از صدای تمام پرندگانی که گروهی می‌خواندند، بلندتر بود.

آذری با آن صدای بی‌گذشت پرسید: عاشقش شده‌ایی؟

گفتم: عشق، نمی‌دانم چیست. بی‌تجربه‌ام. تازه‌کارم. نمی‌دانم این‌طور خواستن اسمش عشق است یا چیز دیگر. فقط، سخت می‌خواهمش.

_سخت خواستن، می‌تواند عشق باشد.

_گفته‌اند: «به شرط آنکه سخت بماند و نرم».

حکومت‌هایی که معنی دوست داشتن را نمی‌فهمند، نفرت‌انگیزند، و نفرت‌انگیزترین چیزی که خداوند خدا رخصت داد تا ابلیس به انسان هدیه کند، حکومتی‌ست که عشق را نمی‌فهمد.

بهترین دوستِ انسان، انسان است نه کتاب. کتاب‌ها تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند، معتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند.

تو در کوچه‌ها انسان خواهی شد نه در لابه‌لای کتاب‌ها.

تو در کوه‌ها، در جاده‌ها و در کنار ستمدیدگان واقعی رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق‌های بسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته‌اند و قایقی در تن توفان را… از همۀ این‌ها گذشته، من عشقِ کتابی را هم دوست نمی‌دارم و تسلط کتاب بر خانه را هم. من دوست ندارم که وقتی برای کاری صدایت می‌کنم، جواب بدهی: همین صفحه را که تمام کنم، می‌آیم. من از این جواب بیزارم. و از آن کتاب که مثل صخره‌ای میان دو عاشق قرار می‌گیرد.

نگذاریم عشق در حد خاطره، حقیر و مصرفی شود.

عاشق کم است، سخنِ عاشقانه، فراوان.

نمی‌شود که تو باشی، من عاشقِ تو نباشم

نمی‌شود که تو باشی

درست همین‌طور که هستی

و من، هزاربار خوب‌تر از این باشم

و باز، هزار بار عاشق تو نباشم.

نمی‌شود، می‌دانم

نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد.

خوب است اعتراض کنیم.

به چه چیز؟

به هرچیز. چه فرقی می‌کند؟ ما گیاه اعتراضیم.

_می‌شود، اما خطرِ آن است که با بدترین‌ها هم‌صدا شویم.

_از بیم هم‌صدا شدن با بدترین‌ها که نمی‌توانیم بی‌صدا بمانیم.

به خاطر نفسِ اعتراض که نمی‌شود اعتراض کرد.

پس این بطالت روح را چه کنیم؟ «باطل‌اباطیل، هیچ چیز در زیر آسمان خدا تازه نیست.» جامعه ابن‌داوود می‌گوید. کاش می‌رفتیم سالاوان. لااقل زنبوری داشتیم. نیشی. عسلی. تازه درخت سیب هم می‌کاشتیم. انگور. انگور. چقدر انگور!

می‌توانی آن یکنواختی زیبا را تحمل کنی؟

_گمان نمی‌کنم.

_بن‌بست.

_به گرانی روزافزون اعتراض کنیم.

_اعتراض حقیری‌ست. خب برویم کار کنیم. تولید کنیم. گرانی، مرض جوامعی‌ست که همۀ مردمش تن به تولید نمی‌دهند. انگلی زیستن، با گرانی زیستن است. مصیبت مفت‌خواری. اگر هر کداممان در هر سال فقط یک درخت میوه بکاریم، بعد از ده سال، هفتصد میلیون درخت میوۀ تازه در سراسر وطن کاشته‌ییم_لااقل. آیا باز هم میوه گران خواهد بود؟

_جروبحث‌های حزبی_اقتصادی را به درون خلوت‌مان نیاور.

چرا؟ چرا نیاورم؟ عشق، یک توهم بازیگوشانۀ تن‌گرایانه نیست. عشق باید بر مشکلات غلبه کند و مشکلات تازه خلق کند.

راه حل هر مشکل را زمانی بیابیم که آن مشکل واقعا رخ کرده باشد

گناهکاران باید شرم سار باشند نه لهجه‌داران

راز فقط ایجاد دلهره می‌کند. همین.

من به سرسختانه جستن، یافتن، شناختن، به کارگرفتن و باز جُستن معتقدم.

هیچ چیز مانند اراده به پرواز، پریدن را آسان نمی‌کند.

خوشبختی در بسیاری از اوقات، اضطراب‌انگیز است. من در لحظه‌هایی از خوشبخت بودن سخت می‌ترسم. شوربختان از آینده نمی‌ترسند، بیماران هم؛ اما آنکه از سلامت برخوردار است حق دارد که نگران باشد. خدای من! حتی خوشبختی هم مجازاتی دارد. روزی گفتی بهای هرچیز را باید پرداخت، حتی بهای خوشبختی را. راست می‌گفتی؛ و به همین دلیل است که کسی گفته است: « خوشبختی فردی به تعبیری، در انتظار بدبختی نشستن است. فقط خوشبختی همگانی است که اضطراب را نفی می‌کند و این دقیقا یعنی سیاسی اندیشیدن و سیاسی گام برداشتن.

عزیز من!
بیا کمی پیاده راه برویم!
این، برای جوان ها که خیلی چیزها را فراموش کرده اند و خیلی چیزها را در آستانه ی فراموشی قرار داده اند، شاید عبرتی باشد…
شاید ذره ای از یک تجدید نظر جدی و وفادارانه باشد در متن پرغبار و تیره ی زندگی باطل شهری…
شاید تلنگری باشد به ظرفی که سرشار است و محتاج سرریز کردن…
شاید موجی باشد خاص، در حوضی مثل همه ی حوض های با آبِ راکدِ سبزِ ساکت، تا آن حوض را، دست کم به یاد دریا بیندازد، و یا حسرت چیزی را در دلش زنده کند که نمی داند چیست ـ شاید ماهی، یا که تصویر درختی در آن، یا قایقی کوچک…
شاید، جمله های اول قصه ای نو باشد…

کتاب:یک عاشقانه آرام،اثرنادرابراهیمی

سوگند به «قلم» و آنچه را با قلم می نویسند: (وَ الْقَلَمِ وَ ما یسْطُرُونَ ) روز قلم مبارک.

  • نویسنده : میری